ان چهل و دو نفر.
اگه موافقید یه روایت تکون دهنده رو با هم بخونیم بسم الله............ پیشنهاد می کنم تا اخرش بخونید.واقعا روی ادم بد جوری تاثیر میگذاره.......
شیخ علی اهل دروغ ویا شیادی نبود.او از شیعیان خوش نام ع نیک سیرت و متقی شهر حله بود.به همین خاطر از ان چهل نفر را که دعوت کرد نه نگفتند.تعجب کردند با بهت به شیخ علی خیره شدند .از او خواستند حرفش را دوباره سه باره تکرار کند.ولی نه نگفتند.
همه شادمان شدند .همه قبول کردند.و همه ی ان چهل نفر همراه با قصاب و شیخ علی شب جمعه در حیاط خانه ی شیخ علی گرد امدند.
با طهارت و رو به قبله نشستند به ذکر صلوات ودعا.اما حواس هر کسی جای دیگری بود.
یکی به در یکی به اسمان یکی به اطراف ، یکی به...
یعنی امشب امام زمانم را می بینم؟
((شیخ علی اهل دروغ نیست .پس یقینا وعده ای به او دادندکه او هم این بشارت را به ما داده ولی........))
دلم شور می زند بدجوری نمی دونم چرا؟نکند گناهانم ..
شیخ علی بارها با امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف نجوا کرده که))چرا هنوز شما در پرده غیب و از دیده پنهان هستید.در حالی که یاران وعاشقان شما همچون برگ درختان وقطرات باران در همه بلاد شیعه بیدار شده اند.ودر همین شهر حله بیش از هزار یاور دارید پس چرا ظهور نمی کنید و دنیا را پر از عدل وداد نمی کنید؟!))
تا ان روز که در بیابان همین سخنان رو با امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف می گفت و نا گهان در مقابل خود عرب بادیه نشین را دید .مرد از او می پرسد:
((جناب شیخ این همه عتاب و خطاب ها رو به چه کسی می گویید؟))
شیخ پاسخ میدهد ((خطاب من به حجت وقت، حضرت امام زمان عجل الله تعال فرج الشریف است .ایشان در این زمان این همه یاران خالص مخلص و صمیمی دارند.
در همین شهر حله هزارنفر از انها هستند .ظلم و جور نیز عالم رو فراگرفته است .پس چرا ان حضرت ظهور نمی فرمایند؟))
وان مرد پاسخ داد ((یا شیخ !من صاحب الزمان هستم .....))
در همان دیدار امام (عج) به او فرموده بود ((...برو مخلصین واقعی مرا که می شناسی
دعوت کن و در شب جمعه برای انها در صحن منزلت مجلسی مهیا کن..))
و همچنین امام فرموده بود که ان مرد قصاب را که از شیعیان بود دعوت کند و دو بزغاله
پشت بام خانه اش بگذارد تا ایشان تشریف بیاورند و واقعیت را به شیخ بفهمانند.
چهل نفر از بزرگان و نیکان شیعه به همراه شیخ و مرد قصاب تا نیمه های شب منتظر به دعا وراز و نیاز گذراندند .که ناگهان نور عظیمی در اسمان پدیدار شد و سراسر افق را روشن کرد .نوری درخشنده تر از خورشید .
نور ارام ارام نزدیک شد تا بر بالای خانه شیخ قرار گرفت .
لحظاتی گذشت رعشه ای پنهان در بد نها در گرفت. گلو ها خشک شد. چهل و دو مرد پلک نمی زدند.صدایی از پشت بام بلند میشود.............................
ان قصاب را می خواند قصاب بر می خیزد وب پشت بام میرود بعد از لحظاتی ناگهان خونی کف کرده و داغ از ناودان در صحن حیات جاری میشود ولوله ای در جمع می افتد.همه با چشم های از حدقه در امده که در حیاط جاری است خیره شده اند.باز همان
صدا واین بارشیخ را می خوان د .شیخ بر می خیزد به جمع نگاهی می کند وهمه با وحشت به او
شیخ میرود و لحظاتی بعد دوباره جوی خون تازه است که ا زناودان فرو میریزد.همه بر می خیزند.کسانی که جلو حیاط بودند عقب عقب می روند کسی در را می گشاید به هم میریزند.همدیگ ر ا هل میدهند.و از در خود را به کوچه می اندازند.
حضرت بود و شیخ علی وقصاب و دو بزغاله ی ذبح شده کنار ناودان.
الان به صحن خانه برو وان چهل نفر را دعوت کن که بربام بیایند.ومرا دیدارکنند.
شیخ از بام پایین امد اما کسی در حیات نبود همه رفته بودند.شیخ بازگشت.در حالی که به چهل برگزیده از میان هزار برگزیده می اندیشید پس چرا رفتند؟ چرا گریختند؟ مگر این ها مشتاق لقای اقایشان نبودند؟
چون به پش بان برگشت و انچه دیده بود باز گفت حضرت فرمودند ((دیگر این قدر عتاب و خطاب مکن )) این شهر حله بود که می گفتی بیش از هزار نفر از مخلصین ما دران هستندپس چرا از این افراد انتخاب شده هیچ کس غیر از تو وقصاب نماند؟! شهر های دیگر را نیز به همین نحو قیاس کن.!))
وامام عجل الله فرجه الشریف از نظر شیخ علی و ضصاب غایب شدند.
از ان پس شیخ دیگر هیچ نگفت وان بقعه را مرمت کرد و به نام مقدس حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرج الشریف نامگذاری کرد.
به نظر شما اگر ما هم جزئ ان چهل نفر بودیم چیکار می کردیم .فرار می کردیم یا برای مردن در راه اقا امام زمان به پشت بام میرفتیم.
بیشتر فکر کنیم............
یا مهدی ادرکنی.............
نوشته شده توسط نوروزی در پنج شنبه 85/6/2 و ساعت 12:30 صبح |
نظرات دیگران()