تمام لحظه ها پر از تب وصال شد بیا
نفس درون سینه ام ببین چه حال شد بیا
دلم گرفته تا ابد نمی توان که غم نوشت
کنون که طول غیبتت هزار سال شد بیا
به ناله بلند اگر تو را بهانه می کنم
شکوفه های خنده نا شکفته لال شد بیا
قسم به عمق و وسعت غم به جان نهفته ام
دوباره آب چشمه دلم زلال شد بیا
برای لحظه ای بیا به خلوت خیال من
سکوت خلوت دلم پر از ملال شد بیا
گشوده بود سفره غمی به حجم آسمان
خدا برای من تو هم اگر مجال شد بیا
سوال بی جواب اگر ملال خاطر آورد
جواب تو سوال تر زصد سوال شد بیا
سرود زندگانی ام اگر چه ناسروده ماند
همین غزل گزینه ای ز وصف حال شد بیا
فضای سینه ام پر از غم نبودن تو شد
تردد نفس از این محل محال شد بیا
به روی خط عابر پیاده ایستاده ام
چراغ سبز زندگی پر اختلال شد بیا
مگر تو خود نخواستی به راستی سرایمت
سرودم امر تو ببین که امتثال شد بیا
غزل ترین غزل تویی ، سرودنی تر از همه
غزل مثال من پر از تب وصال شد بیا